باران که میزند به پنجره...
جای خالیاَتبزرگتر میشود !
وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ
بوران شبیخونمیزَند،
هنگامی که گُنجشکها
برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برفسَر میرسند،
حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را
به یاد میآورم
وَسیگارهایی را که با هم کشیدهایم،
نصفتو،
نصف من...
مثلِسربازهای هم ْسنگر !
وقتی باد پردههای اتاقُ
جانِ مَرا به بازیمیگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان رابه خاطر میآورم
دست به دامنِباران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَبرف
که بر شهریدور...
آرزومیکنم خُدا
زمستانرا از تقویمِ خود پاک کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
"نزار قبانی"
-----------------------------------------------
پ.ن: چه باصفاست آن هنگام که هوا بارانی میشود و قطرات زیبای باران در همه جا فرود میآیند و ترنم آهنگین آن گوشها را نوازش میدهد.
در چهارمین روز از دومین فصل دل انگیز پائیز نوازش قطرات باران را بر صورتهایمان حس کردیم.
خدایا به پاکی و لطافت قطرات باران که در این روزهای رحمت از آسمانت بر زمین فرود میآیند، قلبهایمان را از غبار تیرگیها شسته و به زیباترین عشقها مزین فرما. آمین