رایحه ناب تنت

و چه عطری!!!
بهتر از رایحه ی ناب تنت
که به صبح دل من
ناب ترین ناب شدی...

و چه عطری!!!
بهتر از رایحه ی ناب تنت
که به صبح دل من
ناب ترین ناب شدی...

شنیدم مصرعی شیوا,
که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا که
صدلیلاست مجنونش!
غم عشق تورانازم،
چنان درسینه رخت افکند
که غم های دگررا کرد
از این خانه بیرونش
فريدون_مشيرى

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من، من همه اویم
*فریدون مشیری*

با يار به گلزار شدم رهگذري
بر گل نظري فکندم از بي خبري
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اينجا و تو بر گل نگري؟
(حضرت مولانا)
دلم برایت تنگ می شود
وقتی قرار است جنگ
به خاور میانه کشیده شود
کشیده شود به انگشت های تو
به موهای عاشقم
و قرارگاه کوچکی
که چهارشنبه است!
"ناهید عرجونی"
یک تار از موهایم را بردار
با خودت ببر
به هر شهر که می رسی
دری باز می شود به رویت
با هر کس حرف می زنی
روسریام تاب می خورد
هر زنی که عاشقت بشود
گونه های من گل می اندازد
و منتشر می شوم
توی تمام ایستگاه های جهان!
"ناهید عرجونی"
انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد
"لیلا کردبچه"
از مجموعه: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
دوستت دارم
و پنهان کردنِ آسمان
پشتِ میلههای پنجره آسان نیست...
"لیلا کردبچه"
شنیده ام
معشوقه ات شده ام
جان معشوقه ات بگو
راست است این دروغ قشنگ؟؟
"منیره حسینی"
------------------------------------------------------------

مجموعه های چاپ شده:
1- بی حواس ترین زن دنیا / انتشارات دفتر شعر جوان
2- عاشقانه های جنجالی / انتشارات شانی
3- با کناری ات کنار نمی آیم/ انتشارات نیماژ
4- فرود هیچ پرنده ای اضطراری نیست (گزیده اشعار) / نشر فصل پنجم
---------------------------------------------------------------------
آدرس وبلاگ شاعر:
آدرس فیس بوک شاعر:
manira.hosseini
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار میشد
و این شب
با کدام قصه میخوابید؟
"محمدرضا عبدالملکیان"

آسمان را نگاه میکنم
قدش آنقدر بلند است که
تقویم را برمیدارم
تک تک برگهایش را
با بادبادکی
به آسمان میسپارم...
حالا میتوانم
برگردم به اول زمان
اما نه!
دیگر به بهشت نمیروم
آنجا خون
تاوان سیبی بود
که با عشق به تو دادم...
تنها گوشه ای ته چشمان تو
بهشت که هیچ
ابدیتی است برای من..
نگاهم کن
"گیلدا ایازی"
من که می توانستم در گندمزارِ تنت پیراهنت باشم،
زل به خیرگی های مانده بر هوا،
سر هم نمی چرخانم.
صحبت از تنهایی نیست؛
یک بار جا ماندن، یک عمر، یک ایستگاه، یک قدم،
دمی حتی دورت می کند.
"سید محمد مرکبیان"
وقتی تو می خوانی مرا
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.
"پابلو نرودا"

ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.
ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯽ.
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯽ؟
ﺍﺯ ﺳﮑﻮت ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺶ.ﺍﺯ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ.ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﭙﻮﺵ.
ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ. ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ای ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼﮔﻮﺵ ﺑﺪﻩ.ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ.
ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﻦ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺭﯼ.
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻧﺒﺎﺵ.
ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ. ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ.ﺧﻄﺮ ﮐﻦ!
این زندگی برای توست ...
ﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯽ؟
👤ﻟﻮﯾﯿﺰ-ﻓﻠﻮﺭﯼ
📸ایالات متحده ورمانت
امسال بهار
فهمیدم با تقدیر نمی شود درافتاد
و با نگاه تو نمی شود درافتاد
و با آمدنت نمی شود درافتاد
این که در آغوش تو
خوابت را می بینم
یعنی مدام در سرنوشتم راه می روی؟
امسال بهار
فهمیدم وقتی کنار هم راه می رویم
بارانی از
شکوفه های شکوه
بر سرمان می بارد.
امسال بهار
برگ معجزه را
از این عشق تغزلی
نشانت می دهم
گل من!
و برگ برنده را
از نگاهت می دزدم.
امسال بهار
هزاره ی عشقم را با تو
جشن می گیرم
و برای بودنت
می میرم.
"عباس معروفی"
سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویرِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...
باور کن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟
"یغما گلرویی"
از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟
چه قدر دزدیدن نگاه
از چشمان تو لذت بخش است
گویی تیلهای از چشمام به دلم میافتد
بانو!
با مردی که تیلههای بسیار دارد
میآیی؟
از: کیکاووس یاکیده

تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
*عبید زاکانی*

دست های تو
تصمیم بود
باید می گرفتم
و دور می شدم.
"شمس لنگرودی"

وقتی سفر
دوست داشتن تو باشد
رفتن هم آمدن است.
"سید محمد مرکبیان"
بوی شکوفههای گیلاس
انبههای طلایی
خاک باران خورده
و بوی تن تو...
با اینها میتوان چهار فصل زندگی کرد.
"صنم غزالی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بــــوی مهربانـــی می آیـــد ...
کجا ایستاده ای؟!
در مسـیر بــــاد؟
"منبع: نت"
اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم
واگر نمی توانم گاهی ، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی ، کنار تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم
"شل سیلور استاین"
-------------------------------------------------------------------

درباره شاعر:
شل سیلور استاین با نام کامل شلدون آلن سیلور استاین (Sheldon Alan Silverstein) شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو متولد شد و در ۱۰ مه ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت.
معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.
از آخرین باری
که عاشق شده ام
دیگر نمرده ام.
از: کیکاووس یاکیده
برگرفته از کتاب: کولی پیراهن تنگ یک خواب
قهوهای موها و
شرابی لبهایم
برای این شب نشینی کافیست
حالا فقط مانده
باد بیاید
حواس روسریام را پرت کند و
پیراهنم را به بازی بگیرد
تا تو
شعر تازهات را
کامل کنی
"انسیه موسویان"
دلبستگی نه ناتانائیل، عشق.
باید دست به عمل زد. بی داوری درباره خوب و بد آن. باید دوست داشت و از خیر و شر آن دغدغه ای به خود راه نداد. ناتانائیل ... من به تو شور و شوق خواهم آموخت.
ناتانائیل، دوست دارم به تو مسرتی ببخشم که تاکنون کسی دیگر به تو نبخشیده باشد. در حالی که خود مالک این مسرتم، نمی دانم آن را چگونه به تو بدهم. دلم می خواهد با صمیمیتی خطابت کنم که تاکنون کس دیگری نکرده باشد. دلم می خواهد شب هنگام، آن زمان که کتابهای بسیاری را پیاپی باز می کنی و می بندی و در هر یک از آنها چیزی بیش از آنچه تاکنون بر تو آشکار کرده است می جویی، در لحظه ای از راه برسم که هنوز در انتظاری. در لحظه ای که شور و شوقت اندک اندک از اینکه تکیه گاهی ندارد به اندوه تبدیل می شود.
من تنها برای تو می نویسم... تنها به خاطر این لحظه هاست که برایت می نویسم و زندگی ما در برابرمان، همچون جامی پر از آب سرد و گواراست. جامی مرطوب که بیماری تبدار آن را به دست می گیرد.
"آندره ژید"
برگرفته از کتاب: مائده های زمینی
--------------------------------------------------------------
+ دانلود کتاب «مائده های زمینی» آندره ژید
-------------------------------------------------------------

درباره شاعر:
آندره ژید، (۱۹۵۱-۱۸۶۹) نویسنده نامدار فرانسه.
آندره ژید نویسنده نامدار فرانسوی که مدت نیم قرن حضوری نمایان در عرصه ادب فرانسه داشته ، تأثیر شگفت آور نوشته هایش در سال های پس از جنگ جهانی اول بر اکثر مخاطبان و به ویژه نسل جوان انکار ناپذیر است.
مائده های زمینی که در 1897 منتشر شد، بدون شک مشهورترین اثر این نویسنده فرانسوی است.
ژید معتقد بود که مهم ترین اصل برای هر کسی آن است که به رغم همه ابهامات و چند گانگی هایی که در درون خود سراغ دارد، با خویشتن خویش صادق باشد. سرتاسر مائده های زمینی گواه این مدعاست. او هرگز در پی آن نبود که مریدان و پیروانی برای خود گرد آورد و به صراحت گفته است: «کتابم را به دور افکن... گمان مبر که کسی دیگر بر حقیقت تو دست یابد...» به خود بگو که این تنها یکی از هزاران نگرش ممکن در رویارویی با زندگی است. نگرش خود را بجوی.
در سراسر کتاب، سخن از عشق می رود. شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظه لحظه آن، همه جا رخ می نماید.
ناتانائیل نامی ست که در سراسر کتاب ،ژید با او از هستی و لذت هایش ، از خدا و نعمت هایش سخن می گوید. ناتانائیل مخاطب ژید است. این مخاطب می تواند هر کسی باشد. من و شما.
آندره ژید در سال 1947 جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و در سال 1951 چشم از جهان فرو بست.
ناتانائیل با تو از انتظار سخن خواهم گفت.
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید،
انتظار اندکی باران...
ناتانائیل، ای کاش هیچ انتظاری در وجودت
حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد.
بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد.
منتظر هر آنچه به سویت می آید باش
و جز آنچه به سویت می آید را آرزو مکن.
جز آنچه داری آرزو مکن.
بدان که در لحظه لحظه می توانی خدا را به تمامی در درون خود داشته باشی.
کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحب عاشقانه.
زیرا آرزوی ناکارآمد به چه کار می آید؟
عجبا! ناتانائیل، تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بودهای!
تملک خدا یعنی دیدن او ، اما کسی به او نمی نگرد...
ندیدهای، چون او را در پیش خود به گونهای دیگر مجسم می کردی!
ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.
در انتظار خدا بودن، ناتانائیل، یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری.
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو
و همه خوشبختی خود را در همین دم قرار ده...
در کوتاه ترین لحظه های زندگی،
توانسته ام هر آنچه را دارم در وجود خود حس کنم.
من همواره تمام دارایی های زندگی ام را در اختیار داشته ام.
به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن بمیرد.
و به بامداد زیبا چنان بنگر که گویی همه چیز از نو زاده می شود.
نگرش تو باید در هر لحظه نو شود.
خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت در آید..!
سر چشمه ی تمام دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری.
حتی نمی دانی از میان آن ها کدام را بیشتر دوست داری
و این را در نمی یابی که یگانه دارایی آدمی زندگی است...
مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زندگی های دیگر.
برای اینکه همه چیز پیوسته نو شود...
ناتانائیل، باید همه ی کتابها را در درون خود بسوزانی.
"آندره ژید"
برگرفته از کتاب: مائده های زمینی
--------------------------------------------------------------
+ دانلود کتاب «مائده های زمینی» آندره ژید
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین درختان کاج را حتا
زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید
سنجاق سرم از عشق چیزی نمی فهمد
فقط همین را می داند
چگونه
وقتی تو می آیی
زیباترم کند.
"الهام اسلامی"
جوانیام
گوشهی آغوش تو بود
لحظهای صبر اگر میکردی
پیدایش میکردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتنام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
دیر یا زود
مانند یک دستهی گل
باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم
به خواستگاری آن زن ِ خاکی
که نه نخواهد گفت
آغوشش را باز خواهد کرد
و همه چیزم را خواهد گرفت
و من همه چیزم را به او خواهم بخشید
بی هیچ حسرتی
مگر این حسرت ابدی
که دهانم را میگیرد
دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم!؟
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
که گم شدهای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمیشود
آدم ها به همان خونسردی که آمدهاند
چمدانشان را میبندند
و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا میماند
رد پائی است
و خاطرهای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پردههای اتاقت را
"عباس صفاری"