بازم نشسته تا مژه در دل نگاه کیست؟

بازم نشسته تامژه دردل نگاه کیست؟

چشمم سیاه کرده ی چشم سیاه کیست؟

دل دادن و سخن نشنیدن گناه من!

دل بردن و نگاه نکردن گناه کیست؟!!!

 

در جوانی هر چه نالیدم کسی یادم نکرد

در جوانی هر چه نالیدم کسی یادم نکرد

در قفس مردم ولی صیاد آزادم نکرد

دوستی با هر کس کردم حضم مادرزاد شد

آشیان هر جا نهادم طعمه ی صیاد شد

آن رفیقی  را که با خون و دل پرودمش

عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد

 

دلم برایت تنگ شده است

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
ﺗﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ …
ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻨﮕﯽ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ …
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻦ …
ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﻬﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ …
ﺍﻭ ﺭﺍ …
ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ …
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ …
ﺭﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ …
ﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ …
ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ....

برای دیدن پنهان

برای دیدن پنهان

و رسیدن به آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال ها دویدم
زمستان را به دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه ی دیدار کجاست؟
از نسیم پاییز شنیده ام
آنگاه که هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند
تو را خواهم دید
از آسمان شنیده ام
که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر دست در دست هم
در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم دید
و از باران شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند
تو می آیی
و تو خواهی آمد
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با یادت بتپد
تو را خواهم دید

 

"ناشناس"

از دست من تا موهای تو

از دست های من

تا موهای تو چقدر فاصله است

این درد را همین جا به دریا خواهم گفت:

به شالی کاران پیر

به صیادان جوان

به تونل های بین راه

به گردنه ها خواهم گفت

که ماهی کوچکی در چشم هایت شناور است

و خواهم گفت :

که ما همدیگر را سیر ندیدیم

 

مرا به یاد خواهی آورد

به افسانه کهنه‌ای دل بسته‌ا‌م که می‌گفت:
پاره‌های ابر ارواح سرگردان آدمیانند
رو به سوی آسمان، حسرت‌ها، دلبستگی‌های ناگفته،
دسته دسته در پرواز
ارواح آدمیان جز این نبوده
آه...
چه باری بر دوش آسمان است
از مرگ نمی‌هراسم
اگر که پاره‌ای ابر شوم
در دستان مهربان باد
تا همه اشک های وامانده را یک روز بر زمین فرو ریزم
از جوی‌های کوچک، برکه‌های خواب‌آلود جنگل و
خاک خیس تازه دیگر بار،
در هیئت ابری برخیزم همراه باد
در بعد از ظهر دلتنگ پاییزی
در خیابانی آرام
اگر آهسته می‌رفتی و باران بارید،
بارانی آشنا که به اشک های دخترکی می‌ماند

که اندوه جاودانش را یک روز در دستان تو گریست،


مرا به یاد خواهی آورد
آنچنان که غبار را از سنگ قبر کهنه‌ای بشوید
تا نام فراموش گشته ای بدرخشد از پس سالها
مرا به یاد خواهی آورد.

 

"منبع: از یک دوست"

عشق نام دیگر توست...

آن چنان صبورانه عاشقت شدم
و زیر درگاه خانه‌ات،
به انتظار گردش چشمانت نشسته‌ام
که نسیم هم حسودی می‌کند!
پیدا که می‌شوی
سرانگشتانم مست می‌شوند
سبز می‌شوند
من امشب
پروانه‌هایی را که
از دریچه‌های بارانی چشمانت پرواز کردند،
گردهم آوردم تا ببینند
که من دیوانه تو هستم
و چشم بسته کنار خیالت زندگی می‌کنم
تو در وجودم می‌رویی
آن چنانکه علف‌های تازه در لابه‌لای
سنگفرش‌های مخروبه‌ای می‌روید
من می‌آیم تا تو را بر شانه‌ام بگذارم
و از میان سایه‌های غلیظ تنهایی
و لحظه های عاجز زندگی بدون عشق
و سراب خاطره‌ها و روزمرگی لرزان
بیرون ببرم
آخر می‌دانی
جویباریست که به ابدیت می‌ریزد
همیشه و به هر شکلی به راه خود خواهد رفت
چیزی توان توقف آن را ندارد
عشق را می‌گویم
عشق...
عشق نام دیگر توست.

 

"منبع: اینترنت"

 ------------------------------------

دفتر عشق:

پیراهنت را رو به باد بگذار، این چشمها آفتاب نگاهت را کم دارد...

کافه...

من شیفته‌ی میزهای کوچک کافه‌ای هستم

که بهانه نزدیک‌تر نشستن‌مان می‌شود...

و من

روبروی تو

می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یکجا بگویم.

 

شاعر: ناشناس!

 

 

پ.ن: شعر به این زیباااااااایی و شاعرش ناشناس! هر چه گشتیم، یافت نشد!

دلــم آرامــش می خــواهد

دلــم آرامــش می خــواهد


در بـــی دلهـــره تـــرین آغـــوش دنیـــا 


...

 

جهان چیزی شبیه موهای توست؛

جهان چیزی شبیه موهای توست؛

سیاه و سرکش و پیچیده.
خیال کن چه بی بختم من
که به نسیمی حتی،

جهانم آشوب می شود

عاشقانه ها

پروانه ها انقدر کوچکند که جای هیچکس راتنگ نمیکنند... ولی باز هم فروتنانه خود را از میان تا میکنند.

***

در امتداد نگاهتخانه ساخته ام،یادت باشد نگاهت رایک دم برداریخانه خراب میشوم.

***

بُغض ِ این روزهایم - آسمانی - می خواهد به - وُسعَتِ - دَستانِ - تو - برای باریدن . .

***

نه اینکه فقط من باشم؛ بهانه ات را می گیرم….این ابرها هم که اینگونه می بارند؛ بی تاب تو هستند.

***

لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شودمن اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام.

***

برای پروانه شدن پیله‌ی دستان تو کافی‌ست ،من را محکم تر در آغوش بگیر ...

***

مـن دچـار زنـدگی کـه هـیـچدچـار تـو هـمنـیـسـتـم!مـوهـایـت راپـریـشـان کـن.

 

 

بــا مـَن از بـودن بـگـــو.. .

بــا مـَن از بـودن بـگـــو.. .

گـوشــم را کــَـر کـرده

هـیـآهـوـےِ نــَـبودنـتـــ ـــ ـ ../ .

 

"شاعر: ناشناس"

مادر

مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان درپیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی ازچشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاهمهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشقاست. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو میساید.

***

یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک هایتوست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ اینرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تواز همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همهگل های شکفته را نثار وجودت می کنم.

***

سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان، بر همه زنان عالم مبارک باد...

 

"متن از: ناشناس"

 

----------------------------------

دفتر عشق:

جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد / رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد

سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید / اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد

"عطار"

وقتي تو نيستي

وقـتـی تـو نـیسـتی
خـدا را صـدا می زنـم
وقـتـی خـدا نـیست
تـو را .....

تـو شبـیه خـدا شـده ای
یا خـدا شبـیه تـوست ؟!

 

هرچه بيشتر دنبالت ميگردم ...

میگفتی: دنیا کوچک است
تا آنجا که
شمال و جنوب لای ِ انگشتانت محو می شوند !! ...
و خورشید میتواند
از چشمی طلوع کند و درچشم ِ دیگرت غروب !! ...
آن قدر کوچک (!)
که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند ُ
هزار نسل ِ بعد ِ خویش را
به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! ...
آن قدر کوچک (!)
که میان ِ دو استکان
به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی ُ
چایت را داغ بنوشی !! ...
می گویم: دنیا چقدر بزرگ است !! ...
چقدر بزرگ (!)
که حتی در اتاق ِ مطالعه ام
هرچه بیشتر دنبالت می گردم
بیشتر پیدایت نمی کنم ...

 

منبع: اینترنت

من و تو پیروزیم

از همان روز که هنوز یادم نیست

و تو مرا در لیوان دلت جا دادی

مدت ها می گذرد

و هنوز بوی کاهگل های سقف دلت یادم هست

و من آنقدر از در کوچه ی گل یاس ات گذر کردم

که الآن شده ایم دوست

و تو لیوان منی

گرچه نیمه ای خالی داری

ولی من به تو گویم که در این دعوا

من و تو پیروزیم

 

"منبع: اینترنت"

حسادت

این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟

به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد

به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند

به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد

به همه شان حسادت میکنم

من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم

طبیعت پر از نفس های آدمهاست

که مرا وادار می‌کند حسادت کنم

به تو و رویای نداشته ام.......

منبع