پیاله ای به رنگ چشمان تو
در پیاله ای
به رنگ چشمان تو
غرق خواهم شد.
فردا
در ساحل پیالهی خواب
ریشه خواهم داد.
تو خواهم بود...!
از: کیکاووس یاکیده
در پیاله ای
به رنگ چشمان تو
غرق خواهم شد.
فردا
در ساحل پیالهی خواب
ریشه خواهم داد.
تو خواهم بود...!
از: کیکاووس یاکیده
معشوق من
با تو به هیچ کجا نخواهم آمد
اینجا گربه ایست محتاج من
بگو چگونه حرف رفتن میزنی
وقتی با خبری که شبها
برادران وزارت عشق
با صدای من به خواب می روند
آنهنگام که باتو
عاشقانه ی فروغ میخوانم
اصلا فکرت چگونه به رفتن است
وقتی از گامهامان در مسیر ترقی خواهی،باخبری
زمانیکه میدانی در این خاک ماندن هر سال
پانصدوچهل هزار تومان از پولهای مسروقه ات را باز میگرداند
و یا شجاعت بازخرید اوراق مشارکت دولتی و خرید دلار
مشتی اساسی است بر پالان خر
معشوق من
ما در این مسیر تنها نیستیم
همراهانمان هزاران مرد کُردند
که شناسنامه ی دخترانشان را به فاطمه میگیرند
و در دل روژانند دلبرکانشان
و هزاران زن تهرانی
که پرچم های اعتراضشان
کاکل های مش کرده و شلوارهای پاره ایست
که همجنسان سیاه پوش چون شلوارهایشان را
غرق خشم میکند
و حتی ته کوچههای بن بست سیگار میکشند
و اینجا پر است از بچههای معصوم لواشک فروش در مترو
که وقتی اجناسشان را به جرم ندادن مالیات میگیرند
به اشکی سوزناک، همه را به لعنت دولت وا میدارند
باورت نمیشود اما زنها
از این که بیحیا شوند نمیترسند
و کلم به سری را که در شلوغی مترو
به کابین راننده خزیده است، مادر فلان خطاب میکنند
من، حتی مردی را می شناسم
که جریمههایش را پاره میکند
و هنگام فروش ماشینش
با پرداخت جریمه های یکجای دو برابر شده
پاره می شود
اینجا پر است از مردمان هوشمندی
که برای ضرر زدن به نظام
بنزین مانده در کارتهای سوختشان را مصرف نمیکنند
و بنزین آزاد هفتصد تومانی می خرند
تا وقت از راه رسیدن بنزین هزار تومانی
بنزین چهارصدتومانی در خورجین داشته باشند
معشوق من
اینجا تمامی مردم
به وقت قضای حاجت
مبارزان سیاسیاند
و هنوز با گرانی دلار و ابسولوت و نایابی سیگار بی برچسب
با عرق سگی و سیگار برچسبدار،
مست میکنند
و نا مرغوبی عرق و سیگار را
با خمیر چیپس و ماست موسیر
به عنوان والاترین اقدام سیاسی
قِی میکنند
مبارزات سیاسی مردم، بی محاباست!
باور کن رفیق
اینجا یک مستراح عمومی است
با مردم و سیاستمدارانی
که به اسهالی تاریخی، دچارند
نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم
به حافظه قطار های مسافری
تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز
بر رگهای دستانم سفر می کند
تو آخرین قطار من
من آخرین ایستگاه تو
دوستت دارم
نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم
یا به باد
به تاریخ های هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعات کسوف و خسوف
و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی
یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند
چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند
مسئول شادی جهان !
"نزار قبانی"
و رسیدن به آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال ها دویدم
زمستان را به دست بهار سپردم
و تابستان را در دست رنگین کمان خزان رها کردم
اما لحظه ی دیدار کجاست؟
از نسیم پاییز شنیده ام
آنگاه که هرگز پاییز فرا نرسد
و خورشید هرگز غروب نکند
تو را خواهم دید
از آسمان شنیده ام
که اگر روزی هرگز تاریک نشود
و ماه و مهر دست در دست هم
در دلش جای گرفته باشند
تو را خواهم دید
و از باران شنیده ام
آنگاه که هرگز لبی تشنه نماند
تو می آیی
و تو خواهی آمد
آنگاه که تنها به عشق دیدارت نفسهایم فرو رود
و قلبم با یادت بتپد
تو را خواهم دید
"ناشناس"
در بازی بازوان ِتو
دست
به سرت که می کنم
از لای انگشت نگاری ها
... تا مو
شکافی ِ گیسوانت
باور کن
خدا هم نظر می دهد
وقتی که مانده ام
کدامیک از لبانت را دست چین کنم
"هومن شریفی"
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم
...
ببین!
دیگر نمیتوانی چشمهام را
از دلتنگی باز کنی.
حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده میشوم.
...
سیب یا گندم؟
همیشه بهانهای هست.
شکوفهی بادام
غم چشمهات
خندیدن انار
و اینهمه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشتهام.
زمین نه،
نقطه نقطهی تنت.
...
بانوی زیبای من!
دستهای تو
سیب را
دلانگیز میکند
"عباس معروفی
چقدر خوشحـال بود شیطــان، وقتی سیب را چیدم؛
گمان می کرد فریب داده است مرا؛
نمی دانست
تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری
یا ماندن در بهشـــت را....