نشانی دوم

سر به هوا

 

 

کودکانِ کامل اُردی‌بهشت 
راه غریب گریه را بر عبور آوازِ من بسته بودند 
صدایم به سایه‌سارِ درّه نمی‌رسید 
تو آن سوتر از ردیف صنوبران 
پای پرچینِ پسینی شکسته شاید 
کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق می‌زدی، 
زنان کوچه می‌گویند 
به گمانم تُرا در صفِ‌ صحبت آرزویی دور دیده‌اند، 
حالا همه‌ی همسایه‌ها می‌دانند 
من هر غروب، غروب هر پنجشنبه تا شبِ‌ التماس 
به جستجوی عکسِ کوچکی از تو بالای کارنامه‌ی سالِ آخرت 
هی گنجه و پشت و رویِ خانه را در خواب خاطره می‌گردم 
پس نشانی تُرا کی در هراسِ گمشدن از دست‌داده‌ام ری‌را 
هنوز که هنوز است 
از گنجه‌ی قدیمی خانه 
بوی عَناب و اسپند و دیوان خطیِ‌ شاعری خوش 
از خواب شیراز می‌آید. 
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردی‌بهشت بیایی؟! 
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همین مردمان خسته بود ...؟! 
نه مگر وعده‌ی ما نگفتنِ حتی یکی واژه از آن رازِ پرده‌پوش ...؟! 
پس چرا کلیدِ خانه را در خوابِ نیامدن گُم کردیم؟! 

هی تو ...! 
تو از عطر آلاله ... بی‌قرار! 
تو این رسم رویا و گریه را 
از که، از کدام کتاب، از کدام کوچه آموخته‌ای؟ 
کجا بوده‌ای این همه سال و ماه 
چه می‌کرده‌ای که هیچ خط و خبری حتی 
از خوابِ دریا هم نبود ... ها؟! 

ببین! 
خانه هنوز همان خانه است 
هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است: 
یک پالتوی کهنه، چتری شکسته 
دو سه سنجاقِ نقره‌ای 
کتابخانه‌ی کوچکِ شعر و سوال و سکوت 
و شیشهْ عطری آشنا 
که بوی سالهای دورِ دریا می‌دهد هنوز. 

غریب آمدی و آشنا رفتی! 
اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را! 
من بارها ...، 
تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم 
تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خیابان 
در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه، 
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و 
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان ... 

چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا ... ری‌را! 
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت 
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو. 
گفتی بنویس 
من شمال زاده شدم 
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام. 

راهِ دورِ تهران آیا 
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟! 
حوصله کن ری‌را، 
خواهیم رفت. 
اما خاطرت باشد 
همیشه این تویی که می‌روی 
همیشه این منم که می‌مانم ...

 

از: سید علی صالحی

مجموعه: نشانی ها / نشانی دوم

پرنده کوچک

مأوای ما گلبرگ کوچکی ست

 

بازمانده از باغی دور

 

با هزار زمستان دیوانه اش در پی

و سهم ستاره از آفتاب

تنها تبسم پنهانی ست

که در انعکاس تکلم شب جاری ست.

خدایا از آن پرنده‌ی کوچک سبز اگر خبر داری

بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.

 

از: سید علی صالحی

با آن که نام شما را بسیار زمزمه می‌کنم

با آن که نام شما را بسیار زمزمه می‌کنم، 
اما در این دقیقه نمی‌دانم از چه این بهار، 
در چندمین ماه سال می‌شکفد. 
به گمانم کوچه‌ای در بَرزَنِ بادها، بن‌بست است، 
ورنه این سوز گزنده را سر بازگشت نبود.

 

از: سید علی صالحی

مجموعه:‌ عاشق شدن در دی‌ماه، مُردن به وقت شهریور / نشانی‌ها / شعر 4

مرا به نام کوچک خودم می‌خوانی

اَبرَک آسوده‌ای بالای کوه
زنبقی در باد
و برفِ بازمانده‌ی دی.

گیلاس‌ها، شکوفه‌ها، غزاله، غفلت
تابستانِ تمامِ اَفراها
و تو که ناگهان
مرا به نامِ کوچک خودم می‌خوانی.

نارنج‌ها، هلو، روشناییِ راه
جلوباره‌ی بالای شیب
نام‌ها، رخسارها، ادامه، آوازها
و من که خیلی دیر
نامِ کوچک تو را در همین ترانه تکرار کرده‌ام.

خدایا این چه رویایی‌ست
که هرگز شهامتِ گفتنش را
به گهواره نداشته‌ام
اما به گور شاید ...!

 

از: سید علی صالحی

چون عشق را در دفترم نوشتم

چون عشق را در دفترم نوشتم

 

دیگر نتوانستم آن را پاک کنم، نشد.
سه نکته را در قالب سه درس آموختم:

درس اول:
بیهوده عشق را روی کاغذ اسیر نکن و به صلابه نکش که اسیرت می کند و به صلابه ات می کشد...
درس دوم:
چون عشق را در گوشه ای نوشتی سعی بر پاک کردن آن مکن که نمی توانی.

پس اسیری‌ات مبارک...
درس سوم: 
چون که اسیر شدی و به قفس افتادی نمیر، بمان و دنیا را از درون قفس تماشا کن.

دنیا از دید یک زندانی ابدی تماشاییست...

#سیدعلی صالحی

با چشم هایت حرف دارم

با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی!؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند،
به راستی...
عشق بزرگترین آرامش جهان است.

از: سید علی صالحی

از گوشه چشم نگاه کن

ری‌را ...!

 

همگان به جستجوی خانه می‌گردند،
من کوچه‌ی خلوتی را می‌خواهم
بی ‌انتها برای رفتن
بی ‌واژه برای سرودن ...

و یادهای سالی غریب
که از درخت گفتن
هزار بوسه‌ی پاسخ می‌طلبید!

بگذریم ... ری‌را!
از گوشه‌ی چشم نگاهی کن:
دو قناریِ خسته بر سیمِ تلگراف
دوردستِ بی‌رویایِ مرا می‌نگرند،
درست مثل منند
تبعید ترانه‌ای ناخوانا
که زمزمه‌اش ...
سرآغاز رفتن به شیراز است!
اگر فکر می‌کنی دروغ می‌گویم
همین امشب از فال سربسته‌ی چراغ
یا آهسته از خود حضرت حافظ ... بپرس

 

از: سید علی صالحی

مجموعه: آخرین عاشقانه‌های ری‌را / نامه هفتم

من شاعرم هنوزز

یک ذره برگرد پشت سرت را نگاه کن

 وقتی که تخیلِ صندلی از جای تو خالی نیست

 معنیِ ساده‌اش این است

 که من شاعرم هنوز!

#سید علی صالحی

می خواستم چشم های تورا ببوسم

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم

 تو نبودی، باران بود

 رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم:  ـ تو ندیدیش...؟!

 و چیزی، صدایی...  صدایی شبیه صدای آدمی آمد

،  گفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم!

 نفهمیدم چه شد که باز  یک هو و بی ‌هوا،

هوای تو کردم،  دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید.

 گفتم: شوخی کردم به خدا!  می‌ خواستم

صورتم از لمس لذیذ باران  فقط خیس

گریه شود،  ورنه کدام چشم  کدام بوسه

 کدام گفت ‌و گو...؟!  من هرگز هیچ میلی

 به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام!

#سید علی صالحی

چقدر باید ببوسمت

چقدر باید ببوسمت

تا کتابِ این همه گریه بسته شود؟

تا هق هق این همه... تمام؟!

دعا کردیم که بمانی

ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﯽ
ﺑﯿﺎﯾﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ، ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭﺩ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺷﻌﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ
ﺭﺍﺯ ﻏﺮﯾﺐ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ
ﺭﻓﺘﯽ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺒﺎﺭﺩ ...
سیدعلی صالحی

 

چقدر..؟

چقدر باید ببوسمت

 

تا کتابِ این همه گریه بسته شود؟
تا هق هق این همه... تمام؟!

حالم خوب است...

Image result for ‫حالم خوب است‬‎

حالم خوب است،

هنوز خواب می بینم ابری می آید

و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند

تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم

اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم :

تو کی خواهی مرد!؟

به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند .

مهم نیست  !

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری !

همین امروز غروب

برایش دو شعر از نیما خواندم

او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف.

 

از: سید علی صالحی

--------------------------------------------

 

دفتر عشق:

مــثل سه طره ی
بافه ی یک گیسو
بــه هَم تنیده شدیـم
من، تو و رویاهامان . . . /

 

وقتی که تو نیستی

وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک وا‍ژه ، یک ماه !! ...
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ...
واقعا ...
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن (!)

به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...