دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!

سلام می کنم به باد، 

 

 

به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی، 
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویرِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باور کن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

هفت شماره ی ساده

شکایت نمی کنم، اما

آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟

من آن جا نیستم

رها کن سنگِ گوشه‌ی گورستان را

من آن جا نیستم

وقتی باران می‌بارد

دستت را بر شیشه‌های خیس پنجره بگذار

تا گونه‌های مرا نوازش کرده باشی

این دست‌های همیشه شوخ من است

که هنگام بازگشتنت به خانه

در غروب‌های پاییزی

موهایت را به پیشانی‌ات می‌ریزد، نه نسیم

لمس کن تن درختان جنگل را

برای در آغوش کشیدن من

 

این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن

من آن جا نیستم

زیر این سنگ

تنها مشتی استخوان پوسیده است

و جمجمه‌ای

که لب‌خندهای مرا حتا

به خاطر نمی‌آورد

 

برای دیدنم

به تماشای دریا برو

من هم قول می‌دهم

پشتِ تمام گیلاس‌های خالی

در انتظار تو باشم

 

"یغما گلرویی"

---------------------------------------------

درباره شاعر:

یغما گلرویی در ساعت پنج بامدادِ روز 6 امرداد 1354 برابر با 1975/7/28 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد.

مادرش نسرین آقاخانی، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نامِ یلدا داشت.

وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد و ساکن کوچه‌ی سی امِ خیابان گیشا شد.

...

زندگی نامه شاعر

وبسایت یغما گلرویی