شعر های اکتاویو پاز با ترجمه احمد شاملو بخش اول
درست همان گونه که دیروز
خانه هارا در خیابانی خلوت
برف را بر فراز خانه ها و
سکوت را بر فراز برف ها
*
تو در بر من بودی
همچنان خفته.
تو را باز آفریده بود روز
تو اما
هنوز نپذیرفته بودی
که روز باز آفریند
هم از آن دست که آفرینش وجود مرا نیز .
تو در روز دیگری بودی.
*
در کنار من بودی
تو را چون برف به چشم دیدم
که میان جمع خفته بودی.
زمان
بی آن که از ما یاری طلب کند
باز می آفریند خانه ها را
خیابان ها را
| درختان را
و زنان خفته را
*
زمانی که چشمانت را باز گشودی
میان لحظه ها و آفریده هایش
دیگر بار
گام از گام بر خواهیم گرفت
. و در جمع حاضران نیز
زمان را گواه خواهیم بود و هر آنچه را که به هم در آمیخته است.
درهای روز را - شاید - بازگشاییم
و آنگاه به قلمرو ناشناخته ها
راه یابیم.
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۷ ساعت 11:39 توسط dev
|