روشنایی پیش می آید

و مرا در بر میگیرد

دنیا زیباست

و دستانم از اشتیاق سرشار

نگاه از درختان برنمی گیرم

که سبزند و بار آرزو دارند

راه آفتاب از لابه لای دیوار ها می گذرد

...

پشت پنجره ی درمانگاه نشسته ام

بوی دارو رخت بربسته

میخک ها جایی شکفته اند

می دانم

اسارت مسئله ای نیست

ببین! مساله این است که تسلیم نشوی

1948 درمانگاه زندان