اعتقاد

ای که در غروب خود طلوع ديگری
من ستايش ترا به باد داده ام.
ای که چون شبح ، چو روح و سايه بامنی
من گريختم زتو که باگريز دشمنی.
من هزار قايق نجات را بدست خود
گر بموجها سپرده غرق کرده ام
( هرچه رفت ، رفت ؛ چه کرد می توان ؟ ) ليک
چشم من زروشنان ساحلی دمی جدا نماند
من بقدرت عظيم بازوان خويشاعتماد داشتم.
تخته پاره های نجات هيچ بود
من شناگرم : به خويش اعتقاد داشتم.
# فریدون ایل بیگی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 12:0 توسط dev
|