از حال رفته ای گلوله سربی شانه ات را شکافته

از حال رفته ای
گلوله ی سربی شانه ات را شکافته
من
به پستان زنی فکر می کنم
که تو را شیر نوشانیده
و تنی چنین سرشار را شکل داده است.
کلاه خودت را پَس می زنم
از پس خاک و خون
زیبایی ات چون ماه ِتازه جوان پیداست
دستم به سمت دهانت می خزد
و هوسی دور در رگهایش می دود
ناگاه نسیمی خنک بر پوستم می زند
تو نفس می کشی
سبزه زاران در نوبهار به رقص درمی آیند
تو نفس می کشی
دو پای ِ جوان در سبزه زاران می دوند.

اگر همسنگرانم نبودند
گونه هایت را،
دو بوسه غنیمت می گرفتم
یکی برای خودم
یکی برای زنی که همین لحظه از خواب پریشان برخاسته
و برای سلامتی ات دعا می خواند
اما من مجبورم
این کارد را در سینه ات فرو کنم.

اگر جنگ نبود
ما شاید دلداده یکدیگر بودیم
و در بستر هم از حال می رفتیم.

الیاس علوی

می خواهم به تو فکر کنم

می خواهم به تو فکرکنم
که شیوع کرده ای در رگهایم
چون ایدز در آفریقا ،
افسردگی در غرب...

الیاس علوی

دنیا دو لحظه است

دنیا دو لحظه است
لحظه‌ای که می‌رقصی
لحظه‌ای که لبخند می‌زنی
اگر رقص نباشد
دلتنگی آدم را خفه می‌کند
حوصله خدا هم سر می‌رود
شاید همه‌چیز را خراب کند
یک تکه آهن مست را برای پیشانی تو بنویسد
یک جزیره دور را برای من
لبخند بزن
با کسانی که زبان‌شان را نمی‌دانی
لبخند تنها زبانی است که همه می‌فهمند...

الیاس علوی

شاید هرگز تو را نبینم اما غمگین نیستم

شاید هرگز تو را نبینم ، اما غمگین نیستم
چرا کــه دریافتــه ام
دوست داشتــه باشم اما اصرار نکنم
عشق بورزم اما وابستــه نشوم.
چشمانم را می بندم
و خاطره ی آن شب را مرور می کنم :
بــه تو نگاه کردم
بــه جزئیات زیبایی ات...

الیاس علوی

آیا گلوله ها اجازه لبخند می دهند

‏آیا گلوله ها
اجازه‌ی لبخند می‌دهند؟
‏گلوله‌ها ،
اجازه ‌ی بوسه می دهند؟
‏ما درمیانه‌ی جنگ ،
عاشق شدیم ؛
‏بین دو نیم نگاه ..
‏بین دو دستور تیرباران...

الیاس علوی
 

چقدر راه می رویم

چقدر راه می‌رویم
حرف می‌زنیم
نگاه می‌کنیم
و
یک روز ناپدید می‌شویم.

الیاس علوی

درخت گفت دلتنگم کاش..

درخت گفت دلتنگم
کاش
آزادم آفریده بود چون تو

انسان گفت:
اینگونه ناشیانه اگر می‌دوم
ریشه‌هایم را بریده‌اند!

الیاس علوی

خدا کند انگورها برسند جهان مست شود

‏خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابان‌ها
به شانه‌ی هم بزنند
رئیس‌جمهورها و گداها.
مرزها مست شوند.
برای لحظه‌ای
تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلم‌ها آتش را
آتش‌بس بنویسند...

الیاس علوی

امید گاهی به خانه ما می آید

امید گاهی به خانۀ ما می‌آید
به خنده‌اش بیدار می‌شویم
دورش می‌نشینیم
و چای سبز می‌نوشیم

امید دستان لطیفش را روی سرمان می‌کشد
و دلداری می‌دهد
به‌خاطر مرگ پدر
سل مادر
سرمای بیرون دریچه

امید چون آهنگی آرام ما را آرام می‌کند
اما پریشان است هنگام رفتن
پاهایش ناتوان
نفسش می‌گیرد
دردهامان را با خود می‌برد
«به امید دیدار»
به رسم همیشه می‌گوید
در آستانهء در

امید گاهی به خانۀ ما می‌آید

الیاس علوی
 

پیراهن سرخ به تو می آید

پیراهن سرخ به تو می آید
یا تو به پیراهن سرخ؟
شکوفه ها را باد باردار می کند
یا زیبایی تو؟

الیاس علوی

 تو می توانستی به چشمانم نگاه کنی

 تو می توانستی
به چشمانم نگاه کنی
و گلویم را با چاقوی تیز ببُری
و من می توانستم
در آخرین نفس
از تو به خاطر خونی شدن دست هایت معذرت بخواهم
.
و چه سخت است ...

 

الیاس علوی

ما میمیریم تا عکاس تایمز جایزه بگیرد

ما می‌میریم

تا شاعران بیمار شعر بگویند

«ما می‌میریم»، بازی قشنگی است

وقتی مادر، پوتین افسر جوان را لیس می‌زند

و روزنامه‌ها هی عکس پدر را می‌نویسند

کنار آدم‌های مهم

هر شب، هزار بار عروس می‌شود

و خواهرم هزار بار جیغ می‌زند

هزار بار بازی قشنگی است

«کارگران ساعت یازده احساساتی می‌شوند»

فردا همه به خیابان‌ها

می

ریز

ریز می‌کنند

پارچه‌های رنگی را

آواز می‌خوانند

می‌رقصند

و البته شعار می‌دهند

ما می میریم تا عکاس «تایمز» جایزه بگیرد.

الیاس علوی

از بهار تقویم می ماند...

از بهار تقویم می ماند

از من

استخوان هایی که تو را دوست داشتند!

 

"الیاس علوی"