درد شراب
فارغ ز امید و رحـمت و بیم عذاب آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
خیام
فارغ ز امید و رحـمت و بیم عذاب آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
خیام
معلوم نشد که در طریـــخانه خــــاک نقاشی ازل بهرِ چه آراست مرا
برخیز بــــــتا بـــــیا ز بـــــــهر دل ما حل کن به جــــمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زآن پیش که کوزه ها کنند از گل ما
خیام
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
"خیام"
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره به آن مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
"خیام"
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
خیام
بر خیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
خیام