دانه می دهم

دانه می دهم گنجشک های صبحگاهی را

پشت پنجره ام

از خرده شعرهایی که شب

از دست های تو

می ریزد بر بی خوابی ها

و بالش لبریز از امیدم

 

از: سید علی صالحی

باران بی سوال

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
خوب است...
مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد ....
که هی اتفاقا آرام و شمرده
شمرده
می‌بارد....

من از جاده ها کوه ها وگلمات

من از جاده‌ها، کوه‌ها، کلمات 
از دریاها و دشنام‌های بسیاری گذشته‌ام
(می‌گویند وقتی مصیبتِ ماه 
از حَدِ تاریک‌ترین شبِ ناجور می‌گذرد، 
دیگر هیچ ستاره‌ای 
بر مزارِ مردگانِ ما گریه نخواهد کرد).
دروغ می‌گویند 
تا تو تمامِ سهمِ من از ثروتِ سپیده‌دَمی 
کوه و جاده و دریا چیست 
دریا و دشنام و کلمه کدام است 
من خودم این حروفِ مُرده را 
به مزامیرِ زندگی باز خواهم گرداند
من عطرِ آلوده به روز را می‌شناسم 
سرمنزلِ دورِ جاده‌های جهان را می‌شناسم 
سایه‌سارِ بلند کوه و 
تنفسِ کوتاهِ کلمات را می‌شناسم
نه دریا از دهانِ سگ و 
نه آدمی از دشنامِ آدمی، 
هرگز آلوده‌ی اندوه نمی‌شوند
حالا بگذار مصیبتِ ماه 
از حَدِ تاریک‌ترِ هرچه که دلش گرفت ...!