ديوار عشق

ديوار عشق

ديوارها اگرچه بلند
تنهائی مرا
اما چه ايمنی است :
از نور ، از هوا
از دام دام نبض
از تيک تاک قلب
و ز ناله های گنگ تنفس ؟
ديوارهای معکوس ، ای امتداد بی نهايت دور، ای گور
( ای در ميان ديوارها : مشخص ، فرد )
درياب مرا ، درياب !
من در ميان ديوارهای معکوس
خاموش می شوم .
در اشک يادها
فراموش می شوم

دريا ترانهء خود را تکرار می کند .
آرامش و سکوت شب ، افسوس روز را
بيدار می کند .

#فريدون ايل بيگي

عصيان

 

ای دروغ ، ای قوانين گنگ طبيعت
می توانستم ايکاش
با تو جنگيد .
هرگز مرا با شما آشتی نيست
ای همهء اعتقادهای ملعون
ای با طبيعت من دشمن
کفر و گناه و جنايت موهوم .
من عاصيم
عصيان من سکوت و گريز است .
قلب من ، اين در سکوت خويش به زنجير
خيره به ديوارهای بلند
منتظر هيچ و هيچگاه و هرگز .

#فريدون ايل بيگي

گودال

 

گودال عظيمی در اتاق منست
با عمق بيست و پنجسال .
از پنجرهء عبوس اين اتاق
که چونان ديواری ضخيم و بی روزن است
در تاريکی عميق
بيهوده بارها
به بيرون چشم می دوختم
و با فريادی که از وحشت می گريست ، می خواندم :
ديوارها ! ای در ديوار ! ای پنجرهء ديوار !
آيا تيرگی اين شب کور – که تاريک ترين شبهاست –
اين گودال را که عميق تر و تيره تر از همهء گودالهاست
پر تواند کرد ؟
اما ، ديرگاهيست بی نياز از :
آب همهء درياها
سنگ همهء کوهها

روشنائی همهء ستارگان

و تيرگی تيره ترين شبها
با مرثيهء انزوای خويش
در کنار اين گودال نشسته ام

و باعماق تا بی نهايت آن خيره مانده  ام

فريدون ايل بيگي