مداد سفید...
همهی مداد رنگیها مشغول بودند
به جز مداد سفید
هیچ کسی به او کار نمیداد
همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمیخوری...!"
یک شب که مداد رنگیها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید...
مهتاب کشید...
و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچکتر شد
صبح توی جعبهی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
شامگاهان تا معبد نگاهت راهی نمانده بود... افسوس زمین باز هم چرخید.
+ نوشته شده در جمعه ششم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 9:51 توسط dev
|