ای ناشناسان !
بيهوده می گوئيد:
-با تو آشنائيم.
من با شما ؟
-فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهای باز آشنائی.
ای ناشناسان!
هر نوشخند مهرتان نيشی به جانم می فشاند
هر کلمهء گفتارتان زهری به خونم می چکاند
باور کنيد
باور کنيد:
از من جدائيد.
ای ناشناسان !
من رنجهای ناشناسی می شناسم
- کان باشما بيگانه باشد جاودانه -
من آسمان را با نگاه ديگری کردم نظاره.
ای ناشناسان !

 

من با همهِ تان آشنايم
هرگز بغير از آن نئيد
که می نمائيد .
پيوسته غير از آن منم
که می نمايم.
ای نا شناسان !
بيهوده می گوئيد ، هرگز باورم نيست
هرگز شما بامن نخواهيد آشنا شد.
- يا شور و شوق آشنائی در سرم نيست.
ای ناشناسان !
من باشما ؟...
- فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهای باز آشنائی .

#فریدون ایل بیگی

کتاب آخرین همسفر