بگو چیکار کنم؟
گو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می دهد
با دردی که فصل را نمی شناسد
با خونی که بند نمی آید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چو سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند
دلم شاخه شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است
"غلامرضا بروسان"
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۷ ساعت 14:38 توسط dev
|