کتاب باران

دوستت دارم

می خواهم تو را به زمان

به حال و هوایم پیوند دهم

ستاره ای در مدارم!

می خواهم شکل واژه ها شوی

و سپیدی کاغذ

هر کتابی که چاپ می کنم

مردم که بخوانند

تو چون گلی در آن باشی

شکل دهانم

حرف که می زنم

مردم تو را شناور در صدایم ببینند

شکل دستانم

به میز که تکیه می کنم

ترا میان دستانم خواب ببینند

پروانه ای در دستان کودکی!

من عاشق حرفه ایم

شغلم عشق تو

عشق چرخان روی پوستم

تو زیر پوستم

من خیابان های شسته از باران بر دوش به جستجوی تو

 

چرا به من و باران ایست می دهی؟

وقتی می دانی

همه زندگی‌ام با تو

در ریزش باران خلاصه شده

وقتی می دانی

تنها کتابی که پس از تو می خوانم      

کتاب باران است

ممنونم

که به مدرسه راهم دادی

ممنونم

که الفبای عشق را به من آموختی

ممنونم

که پذیرفتی عشقم باشی

زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی...

 

"نزار قبانی"

تو چهار فصل سرزمین منی

تو را دوست‌ می‌دارم‌

 

و با تو

دیگَرَم‌ به‌ بیداری‌ این‌ گستره‌ی‌ خاموش‌ُ آدمیانش‌ نیاز نیست!

چرا که‌ تو چهار فصل سرزمین‌ منی:

سردتر از زمستان سقّز،

گرم‌تر از تابستان‌ اهواز،

سبزتر از بهار لاهیجان،

و مطلّاتر از پاییزِ برگ‌افکن‌ چی‌چست!


"یغما گلرویی"

از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم

دفتر اول: من وارث تمام برده‌گان جهانم!

سکوت را می‌پذیرم اگر...

سکوت را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی چشم‌های تو را خواهم سرود

مرگ را می‌پذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم 

"جبران خلیل جبران"